گفتند: کلاغ ؟ شادمان گفتم : پــــــــر!
گفتند : کبوتر آسمان ؟ گفتم : پــــــــر!
گفتند : خودت ؟...به اوج اندیشیدم
در حسرت رنگ آسمان گفتم : پــــــــر!
گفتند : مگر پرنده ای؟ خندیدم
گفتند : تو باختی! و من رنجیدم
در بازی کودکان فریبم دادند
احساس بزرگ پر زدن را چیدند!
آنروز به خاک آشنایم کردند،
از نغمه پرواز جدایم کردند،
آن باور آسمانی از یادم رفت!
در پهنه ی این زمین رهایم کردند
حالا همه عزم پر گرفتن دارند!
دستان مرا دوباره می آزارند!
همراه نگاه مات و بی باور من
از روی زمین به آسمان می بارند
گفتند : پرنده ای! گریه ام را دیدند
دیوانه ی خاک بودم و فهمیدند
گفتم : که نمی پرم، نگاهم کردند
بر بازی اشتباه من خندیدند!
نظرات شما عزیزان: